دردونه ی من ایلیادردونه ی من ایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامانش، دردونه ی باباش، فندوق کوچک جون

سونوگرافی

اول سلام به همه ی دوستان آینده و بعد سلام به تو عزیزم روز جمعه برای سونوگرافی چکاپ رفتم که دکتر وسط سونوگرافی واژینالی گفت یک ساک بارداری خیلی خیلی کوچیک می بینم. اما درست قابل تشخیص نیست و باید یک هفته ی دیگه صبر کنی.  من و بابایی هم کلی خوشحال شدیم که تو بالاخره اومدی تو دل مامان. اون قدر خوشحال بودیم که کلی گفتیم و خندیدیم و باهات صحبت کردیم.      اما مامانی روز یکشنبه با کلی کمر درد و دل درد متوجه شد که خانم دکتر سونوگرافی اشتباه متوجه شده و خبری از تو عزیزم نیست.  اما اشکالی نداره . بالاخره هروقتی که خدا صلاح بدونه و ما لایق خلق و حضور تو عزیزم باشیم ، این اتفاق می افته.  ...
17 آذر 1393

دفتر نقاشی های عشق مامان

سلام دوستای عزیزی که قرار با ما دوست بشین امیدوارم حالتون خوب باشه و نی نی هاتون حسابی رو به راه باشن. عزیز مامان سلام چند وقت پیش من و بابایی با مامان پری و خاله نیاز و کامی رفته بودیم سینما کورش فیلم شهر موش ها رو ببینیم که من و بابایی برای شما دو تا دفتر نقاشی موشولینا خریدیم که بعدا با دست های خوشگلت روشون نقاشی های قشنگ بکشی. این هم عکس دفتر نقاشی عشق مامان:                           اینم عکس سرخ موپوری که دوست کوچک جون و شماست.           ...
12 آذر 1393

سلام عزیز مامانش

عزیز دلم سلام الان شش ماهه که من و بابایی منتظریم تا تو بیای تو دل مامان. اما خبری ازت نیست مامانی. اما می دونم بالاخره همین روزا سر و کله ی شما پیدا می شه . تازه یه دوست خوب داری به اسم کوچک جون که اسم شما رو گذاشته فندوق و حسابی منتظرته  مامانی امیدوارم که این ماه دیگه به دیدن ما بیای و نور چشممون بشی.  از امروز اینجا برات کلی خاطره می نویسم . تا وقتی اومدی بدونی قبل از چشم گشودنت به دنیا تو زندگی مامانی و بابایی چه خبر بوده.     امیدوارم این جا با هم دیگه کلی دوست خوب پیدا کنیم و با مامان و نی نی های دیگه آشنا بشیم ...
12 آذر 1393
1